سربازی در گهواره |گفتوگوی اختصاصی با پدر شهید فائق
نوید شاهد البرز: شهید دانشجو «سیدامانالله فائق» از دانشجویان پیروخط امام بود که با مبارزات انقلابیاش برگی زرین در تاریخ کشورش گشود. انقلاب اسلامی ثمره خون پاک صدها دانشجوی شهید است که درخت انقلاب را آبیاری کردند. نوید شاهد البرز در آغاز دهه فجر به دیدار پدر شهید انقلاب مهندس«سیدامانالله فایق» میرود و آنچه در ادامه میخوانید حاصل این گفتوگو است.
- نوید شاهد البرز: حاجآقا لطفا خودتان را برای مخاطبان نوید شاهد معرفی کنید.
پدر شهید: سید «مرتضی فائق» پدر مهندسشهید «سید امانالله فائق» هستم، در یکی از روستاهای کاشان به نام «روستای کمالالملک» به دنیا آمدم. «روستای کمالالملک» در ۳۰ کیلومتری کاشان واقع است؛ جای بسیار خوش آب و هوایی است. پیشه اهالی این روستا کشاورزی بود. مادرم و همه زنان روستا قالی بافی میکردند. روستای کمالالملک روستای معروفی بود که علاوه بر اینکه زادگاه کمالالملک نقاش بود، خیلی از بزرگان نظامی و سیاسی در این روستا نشو و نمو یافتند.
- نوید شاهد البرز: پس شما در روستای کمال الملک بزرگ شدید، تا چند سالگی آنجا بودید؟
پدر شهید: بله، این روستا موطن اصلی بود. پنج ساله بودم که مادرم من را به قم، نزد برادرم برد برای اینکه در آنجا ادامه تحصیل بدهم. چند سال را در قم سپری کردم و خاطرات زیادی از قم دارم.
- نوید شاهد البرز: از خاطرات قم بگویید.
پدر شهید: در قم ساکن محله «سید عرب» و «تکیه حاج حسن» بودیم. امام خمینی (ره) و آیت الله بروجردی هم ساکن همان محله بودند. ما بچه بودیم با «احمد آقا» پسر امام (ره) در کوچه بازی میکردیم.
- نوید شاهد البرز: یعنی با امام و علماء و بزرگان همسایه بودید؟
پدر شهید: بله، با هم رابطه داشتیم. یکی از داییهایم در آن محل سکونت داشت و جزء دندانپزشکان تجربی و قدیمی ایران بود البته روحانی هم بود. با تمام علماء رفتوآمد داشت.
- نوید شاهد البرز: با چه کسانی در ارتباط بود؟ با خانواده امام هم در ارتباط بود؟
پدر شهید: با همه علمای بزرگ قم ارتباط داشت. یادم است که آیتالله فیض، آیتالله بروجردی، حضرت امام (ره) و خانواده آنها، دندانهایشان را او درست میکرد. داییام معروف بود به «حاج غفوری». هنوز هم پسرش مطب او را در خیابان «چهارمردان» قم اداره میکند.
- نوید شاهد البرز: از آیتالله بروجردی چه خاطرهای دارید؟
پدر شهید: آیتالله بروجردی دوستداشتنی بود. بچهها هم به دیدنش میرفتند.
یک روز عدهای از حضرات در قم تظاهراتی راه انداختند، ظاهرا، نواب صفوی هم در بین آنها بود. در این تظاهرات چند نفر هم شهید شدند. حکومت گاز اشکاور زد. تظاهرات نزدیک شهربانی قم اتفاق افتاد. روحانیت هم در تظاهرات شرکت داشتند. گاز اشک اور باعث شد که همه فرار کنند.
- نوید شاهد البرز: کم سن و سال بودید؟
پدر شهید: بله، ما بچهها دیدیم یک عده از بزرگترها به سمت منزل آیتالله بروجردی میروند که صدا و اعتراضاتشان را به گوش آیت الله برسانند، ما هم به دنبال آنها رفتیم.
من شاهد بودم؛ وقتی به آقا قضیه را گفتند، آقا فرمود: «چشم دستور میدهم جلوگیری کنند. شما هم بروید و خاطرجمع باشید که از این وضعیت نه ما راضی هستیم، نه میذاریم ادامه پیدا کند.» و بلافاصله هم دستور دادند و سر و صدا خوابید.
- نوید شاهد البرز: از امام هم خاطره دارید؟
پدر شهید: بله، حضرت امام، خدا رحمتشان کند، گل بودند. حضرت امام، سنشان کمتر از آیتالله بروجردی بود ولی در همان سن، پناهی برای مردم ستمدیده بودند. اما قدرت آیت الله بروجردی در آن برهه بیشتر بود. دستور دادند فوری فرمانده انتظامی را عوض کنند
و شهربانی فوری ساکت شد.
- نوید شاهد البرز: شایعه است که آیتالله بروجردی رابطهاش با حکومت خوب بودهاست! نظر شما چیست؟
پدر شهید: نه، کذب است. آیت الله بروجردی رفتار و کردار و برخوردش با حکومت مانند امام (ره) نبود. با سعهصدر بیشتری برخورد میکرد. ملایم تر بود نه اینکه ساکت بنشیند و تماشا کند. اما رابطه خوب هرگز! این حرف را قبول ندارم.
ما بچه بودیم که خدمت آقا میرفتیم، منزلش خیلی ساده بود. بسیار متواضع بود و رفتارش را با مردم میدیدیم؛ مردم جلوی او به خاک می افتادند و پایش را می بوسیدند.
- نوید شاهد البرز: آیتالله حائری را هم در قم آن سالها زیارت کردید؟
پدر شهید: بله، اقای حائری مرد بزرگی بود و برای کار بزرگی به قم آمده بود. اصالتاً از یزد یا اردکان آمده بود. در قم حوزه علمیه را تاسیس کرد. قبل از آیت حائری در قم حوزه علمیه نبود.
- نوید شاهد البرز: حاج آقا تحصیلاتتان را کجا گذراندید؟
پدر شهید: دو سال در قم درس خواندم به مدرسههای نوین میرفتم. سال 1332، زمان مصدق به تهران آمدم. تحصیلاتم را در رشته «ثبتی» ادامه دادم و مدارک عالیه ثبتی گرفتم و بعد هم استخدام شدم.
- نوید شاهد البرز: کجا استخدام شدید؟
پدر شهید: در اداره قوه قضائیه که ثبت اسناد هم شاخهایی از قوه قضائیه است، هیجده سالگی به استخدام رسمی شدم و به اصفهان منتقل شدم.
- نوید شاهد البرز: چه زمانی ازدواج کردید؟
پدر شهید: از اصفهان به اردستان منتقل شدم و از طریق یکی از دوستان با همسرم آشنا شدم و ازدواج کردم.
- نوید شاهد البرز: پسرتان «امانالله» کجا به دنیا آمد؟
پدر شهید: بیست و ششم اردیبهشت سال 1338 در اردستان به دنیا آمد . مقبرهاش هم آنجاست.
- نوید شاهد البرز: از شهید فائق بگویید شغلش چه بود؟
پدر شهید: شهید دانشجوی سال اول رشته برق دانشگاه اصفهان بود. بعد از شهادتش هم دانشگاه پل تخچی اصفهان را به ناماو نامگذاری کردند. سال 1357، «سرلشکر اظهارییهود» دستور داد دانشگاه تعطیل شود چون دانشجویان زیادی در تظاهرات شهید میشدند.
- نوید شاهد البرز: آخرین دیداری که داشتید،چه زمانی بود؟
پدر شهید: دانشگاه که تعطیل شد. پسرم به دیدن ما آمد، دیدم محاسنش بلند است. تعجب کردم. پرسیدم این چیست؟! مگر در دانشگاه محاسن بلند ممنوع نیست؟!
گفت: ما یک گروه سیزده نفره هستیم و با هم متحد و متفق هستیم و فعالیتهای ضدرژیمی انجام می دهیم. همه سیزده نفر را شناسایی کردند و در یک روز کشتند.
- نوید شاهد البرز: نظر امانالله در خصوص امام خمینی (ره) چه بود؟
پدر شهید: میگفت: هر کس به امام خمینی (ره) اهانت کند، مهدور الدمه است. باید جا به جا کشته بشود. او تا مغز سرش دلباخته خمینی (ره) بود.
- نوید شاهد البرز: اهل مطالعه هم بود؟ چه کتابهایی را مطالعه میکرد؟
پدر شهید: بله، یک بار که به تعطیلات آمده بود. شب تا صبح کتابی را مطالعه میکرد. صبح که خوابش برده بود، کتاب را برداشتم. کتاب «فاطمه فاطمهاست»، دکتر شریعتی بود. من آن زمان شریعتی را نمیشناختم. از او پرسیدم که شریعتی کیست؟ گفت کسی که من پیرو اصول حرکتی او هستم.
- نوید شاهد البرز: خصوصیات بارز شخصیتی «امانالله» چه بود؟
پدر شهید: «امان الله» از قویترین توزیع کنندههای اعلامیه امام در اصفهان بود.
خیلی پسر دانایی بود. اگر زنده بود مهندسی همقطار شهید چمران میشد.
او در انقلاب موثر بود. شهادتش هم بیتاثیر نبوده است. در واقع او همان سربازی بود که امام سال 1342، گفت: سربازان من در گهواره هستند و ما سال 1357 دیدیم که این جمله امام به منصه ظهور میرسد و سربازان امام کودکان سال 42 به خیابانها میآیند. امام به مسایل زمان آگاه بود. معرفت داشت و در اصل دست خدا بود بر روی زمین.
- نوید شاهد البرز: شروع مبارزه انقلابی امان الله از کوچه و خیابان مسجد بود یا دانشگاه؟
پدر شهید: شروع مبارزاتش از سال 1355 بود که اعلامیهها را پخش میکردند. اون موقع هفده ساله بود که برای دیدن ما به گیلان آمده بود. دور از چشم ما، با انقلابی های آنجا ارتباط برقرار کردهبود. سراغ آقای احسان بخشی امام جمعه گیلان میرفت او هم راهنماییش میکرد. از آنها اعلامیه میگرفت می برد اصفهان پخش میکرد.
- نوید شاهد البرز: ماجرای شهادت فرزندتان؛ «امانالله فائق» چه بود؟
پدر شهید: امانالله به فعالیتهای ضد رژیمی ادامه میداد ودر آن تظاهرات هم از طرف علمای اصفهان مامور بود که در محل زندگیاش اردستان تظاهرات برپا کند.
- نوید شاهد البرز: نحوه به شهادت رسیدن پسر شما چگونه بوده است؟
پدر شهید: شهادت «امانالله» راز عجیبی داشت. روز تاسوعا بوده که مردم در اردستان تظاهرات میکنند. امانالله از طرف روحانیان اصفهان ماموریت برپایی تظاهرات در اردستان را داشت. در ساعات پایانی تظاهرات در میدان اصلی اردستان از طرف فرمانداری فرمان صادر میشود که امان اله فائق را شناسایی و به او شلیک کنید. امانالله و همراهانش بعد از اینکه مامورهای ژاندارمری آنها را متفرق کردند به خانهای در نزدیکی میدان اردستان پناه میبرند. بعد از چند دقیقه، امانالله از در خانه بیرون می اید که ببیند اوضاع چگونه است و مردم باز به خیابان آمدهاند که آنها هم به مردم بپیوندند.
ژاندارمی که روبروی در خانه در جوی آب کمین کرده بود، به محض بیرون آمدن امانالله، به قلب او شلیک میکند و او را به شهادت میرساند.
- نوید شاهد البرز: چه تاریخی شهید شد و شما چگونه از شهادت پسرتان آگاه شدید؟
پدر شهید: او بیست و چهارم آذر ماه 1357 شهید شد. من تهران بودم. حکومت نظامی بود. به محض شنیدن خبر راه افتادم چند روز در راه بودم. وقتی رسیدم اردستان پسرم را به خاک سپرده بودند. به مسجد رفتم. ختم گرفته بودند. از اردستان تلگرافی به وزیر کشور و قره باغی رئیس دفترش مخابره کردم که «وای بر احوالتان» اقای قره باغی!
- نوید شاهد البرز: بعد از اینکه شما به اردستان رسیدید و دیدید که پسرتان به شهادت رسیده، چه کردید؟
پدر شهید: اولین کاری که کردم به تیمسار قره باغی تلگرافی زدم و هر چه که دلم میخواست، گفتم. متن این تلگراف در روزنامه اطلاعات و کیهان چاپ شد.
- نوید شاهد البرز: آن موقع انقلاب پا گرفته بود، درست است؟
پدر شهید: صد در صد. رئیس دفتر قره باغی، آقای مژدهای من را به وزارت کشور احضار کرد. دوستانه به من گفت: این کارها چیست که شما میکنید؟! اگر ناراحت هستید شکایت بنویسید من به شخص نخستوزیر تحویل میدهم. اما شکایت به اینها هیچ فایدهای ندارد. صبر کن! چند صباح دیگر، روحانیون اینها را میگیرند و دادگاه برایشان تشکیل میدهند و اعدامشان میکنند. گویی از آینده خبر داشت.
- نوید شاهد البرز: کس دیگری هم در آن روزها در منطقه اردستان و اصفهان شهید شده بود؟
پدر شهید: بله، با تحقیق و بررسی که من کردم سیزده نفر در یک روز در اردستان، اصفهان، نجفآباد شهید شده بودند.
- نوید شاهد البرز: قاتلان و کسانی که دستور شلیک صادر کرده بودند، چه شدند؟
پدر شهید: همه را گرفتند و دادگاه نظامی تشکیل دادند و بعد از بررسی مصوبان را اعدام کردند.
- نوید شاهد البرز: قشنگترین خواب و تصویری که از «امان الله» در خواب دیدید را بگوید؟
پدر شهید: خواب دیدم که گفت: بابا من که نیستم شما زیاد زیارت امام رضا (ع) نمی روید!
- نوید شاهد البرز: آیا فرزندان دیگرتان جای شهید را برای شما پرکردهاند؟
پدر شهید: هیچکدام از اولادهایم مثل او نیستند. رفتارشان، کردارشان، دینداریشان مثل این نبود. وقتی عمیق میشوم در مبارزاتی که میکرد، می بینم که کار عجیب و غریبی کرده است. اگر شهید نمیشد و ادامه تحصیل میداد حتی به وزارت نیرو هم میرسید. خدمتی که با مبارزات و شهادتش به انقلاب کرد، اهمیت بیشتری دارد.
- نوید شاهد ا لبرز: اگرپسر شهیدتان (امان الله) صدای شما را بشنود یا در خواب او را ببینید به او چه میگویید.
پدر شهید: پدر جان، خدا رحمتت کند. مطمئنم جایگاه خوبی داری و پیش جدت هستی. از تو میخواهم که دعا کنی خدا ما را هم اصلاح کند و نسل آینده راهت را ادامه دهد.
- و اما سخن آخر
پدر شهید: ما احتیاج نداریم غربیها و استعمارگران راهنماییمان کنند. پای انقلاب هم هستیم. کاری هم به کار کسانی که در انقلاب کارشکنی میکنند، نداریم.
به جوانان میگویم: شما در گذشته نبودید و خیلی چیزها را ندیدید و نشنیدید. قدر انقلاب را بدانید. کتاب دینی ما
(قران) را مطالعه کنید چون آن کتاب تمام راهنماییهای اصولی را به بشر میکند. غیر راه قران بروید به بیراهه رفتید و جوانها را به خطر انداختهاید.